بسم الله الرحمن الرحیم. اسم جلیل شهد بجلاله افعاله، نطق بجماله افضاله دل على اثباته آیاته، اخبر عن صفاته مفعولاته، فهو الملک العظیم العزیز الکریم لا قسیم فى ذاته، و لا شریک فى مخلوقاته، و لا نظیر فى حقه و لا فى صفاته.
ملیک قادر مولى الموالى
عظیم ماجد فرد التعالى
قریب من جنان العبد دان
بعید عن مطار الوهم عال
جلیل جل عن مثل و شبه
عزیز عز عن عم و خال
نام خداوندى که زبانها سزاى وى جست و ندید، وهمها فرا حجاب عزت رسید و ببرید، گوشها فرا حق وى رسید و برسید، صفت و قدر خویش برداشت تا هیچ عزیز بعز او نرسد، و هیچ فهم حد او درنیابد و هیچ دانا قدر او بنداند، دانش او کس نداند، توان او کس نتواند، بقدر او کس نرسد، لم یکن ثم کان را با لم یزل و لا یزال چه آشنایى! قدم را با حدوث چه مناسبت! حق باقى در رسم فانى چه پیوندد؟ ماسور تکوین بهیئة تمکین چون رسد؟
گر حضرت لطفش را اغیار بکارستى
عشاق جمالش را امید وصالستى
ممکن شودى جستن گر روى طلب بودى
معلوم شدى آخر گر روى سوالستى
پیر طریقت گفت: الهى، نور دیده آشنایانى، روز دولت عارفانى، لطیفا، چراغ دل مریدانى و انس جان غریبانى، کریما، آسایش سینه محبانى و نهایت همت قاصدانى، مهربانا، حاضر نفس واجدانى و سبب دهشت و الهانى، نه بچیزى مانى تا گویم که چنانى آنى که خود گفتى و چنان که گفتى آنى، جانهاى جوانمردان را عیانى و از دیدها امروز نهانى.
اندر دل من بدین عیانى که تویى
و از دیده من بدین نهانى که تویى
وصاف ترا وصف نداند کردن
تو خود بصفات خود چنانى که تویى
«الر» الالف تشیر الى اسمه الله، و اللام تشیر الى اسمه لطیف، و الراء تشیر الى اسمه رحیم. یقول الله تعالى: باسم الله اللطیف الرحیم، «ان هذه السورة آیات الکتاب الذى اخبرت فى التوریة» انى انزله على محمد (ص): بنام من که خداوندم، لطیف و رحیمام، که این سورة، آیات آن کتاب است که در تورات وعده دادهام که فرو فرستم بمحمد (ص)، کتابى که یادگار مومنان است و هم راه طالبان، عدت عابدان و زاد زاهدان، موعظت خائفان و رحمت مومنان.
«إنا أنْزلْناه قرْآنا عربیا لعلکمْ تعْقلون» جایى دیگر گفت: «قرْآنا عربیا لقوْم یعْلمون بشیرا و نذیرا، قدْ جاءکمْ من الله نور و کتاب مبین، و شفاء لما فی الصدور. و هدى و رحْمة للْموْمنین» این قرآن راه جویان را راهست، و بار خواهان را بار است، و مومنانرا شفیع و گواهست، امروز بشارت است و رحمت و فردا عز و ناز و کرامت، امروز رشاد و راست راهى و فردا از عقوبت آزادى، مومنانرا میراند بزمام حق در راه صدق، بر سنن صواب، بر چراغ هدى و بدرقه مصطفى (ص)، روى بنجات وادى بوادى میراند، منزل بمنزل. اول منزل علم، پس منزل عمل، پس منزل صدق و اخلاص، پس منزل مهر و محبت تا فرو آرد در مقعد صدق عند ملیک مقتدر.
نحْن نقص علیْک أحْسن الْقصص چه نیکو قصهاى که قصه یوسف است، قصه عاشق و معشوق و حدیث فراق و وصالست، درد زدهاى باید که قصه دردمندان خواند، عاشقى باید که از درد عشق و سوز عاشقان خبر دارد، سوختهاى باید که سوز حسرتیان در وى اثر کند، غلام آن مشتاقم که بر سر کوى دوست آتش حسرت افروزد، رشک برم بر چشمى که در فراق عشق جانان اشکى فرو بارد، جان و دل نثار کنم دل شدهاى را که داستان دل شدگان گوید.
در شهر، دلم بدان گراید صنما
کو، قصه عشق تو سراید صنما
آن روز که تخم درد عشق در دلهاى آشنایان پاشیدند، دل یعقوب پیغامبر بر شاه راه این حدیث بود، از تجرید و تفرید عمارت یافته در بوته ریاضت باخلاص برده، قابل تخم درد عشق گشته. چون آن تخم بزمین دل وى رسید، آب رش علیهم من نوره آن را پرورش داد تا عبهر عهد برآمد، آن گه جمال یوسفى از روى بهانه قبله وى ساختند و بشریت را بجنس خود راه نمودند و این آواز برآوردند که حلق یعقوب در حلقه دام ارادت یوسف آویختند و نقطه حقیقت در پرده غیرت، میگوید: ارسلانم خوان تا کس بنداند که کیم.
«إذْ قال یوسف لأبیه یا أبت إنی رأیْت أحد عشر کوْکبا» ابن عباس گفت این یازده کوکب یازده برادر مىخواهد از روى اشارت، میگوید چنان که ستارگان بنفس خود روشناند و خلق بآن راه بر، و ذلک فى قوله تعالى: «و بالنجْم همْ یهْتدون» هم چنان برادران یوسف را روشنایى نبوت بود و بایشان اهتداء خلق، اما غدرى که با برادر کردند و حسد که بر وى بردند، آن نوعى است از صغائر.
و این چنین صغائر بر انبیاء علیهم السلام رود و حکمت در آن آنست که تا عالمیان بدانند که بى عیب خدا است که یگانه و یکتا است دیگر همه با عیب اند. و فى معناه انشد:
انا معیوب و ربى طاهر
و على الطاهر من عیبى دلیل
قیل للحسن: أ یحسد المومن؟ قال ما انساک بنى یعقوب، اگر کسى گوید یوسف کودک بود نارسیده که این خواب دید و معلومست که در شرع فعل کودک را حکمى نبود، چون فعل وى را حکم نبود، خواب وى را حکم چون بود؟ جواب آنست که حصول فعل کودک بقصد و آهنگ وى بود، روا باشد که در معرض تقصیر و نقصان با وى نسبت کنند، بل که خواب نموده الهى است، کودک و بالغ در آن یکسان.
و کذلک یجْتبیک ربک و یعلمک منْ تأْویل الْأحادیث من سبقت له العنایة فى البدایة تمت له الهدایة فی النهایة. هر کرا رقم سعادت ازلى و طراز دولت لم یزلى در بدایت کار بر حواشى روزگار او کشیدند، در نهایت نور هدایت تحفه وى گردانیدند. و ینابیع علم و حکمت در ضمن سینه وى گشادند، و نعمت دین و دنیا بر وى تمام کردند. اینست حال یوسف صدیق که رب العزه او را علم و حکمت و ملک و نبوت داد و نعمت خود بر وى تمام کرد، او را حسن و ضیاء و جمال بر کمال داد. مصطفى (ص) گفت: اعطى یوسف شطر الحسن، چندانک عالمیان را و فرزندان آدم را جمال است یک نیمه آن تنها بیوسف دادند، گفتا و او را شب معراج دیدم در آسمان هم چون ماه دو هفته. اسحاق بن عبد الله بن ابى فروه میگوید: بما رسید که یوسف (ع) در کویهاى مصر بر گذشتى، تلألئى نور روى او بر دیوارها چنان تافتى که شعاع خورشید از آسمان بر زمین تابد. کعب احبار گفت: رب العزه طبقات فرزند آدم چنان که خواهند بود تا بقیامت بر آدم عرضه کرد، صورت همه بدید و نام همه و عمر همه با وى بگفتند، یوسف را دید در طبقه ششم تاج وقار بر سر، حله شرف در بر، رداء کرامت بر دوش، قضیب ملک در دست، از راست و از چپ وى فریشتگان بى عدد ایستاده و در پیش وى زمره انبیاء علیهم السلام صف کشیده، آدم را دیدار وى خوش آمد گفت: «الهى من هذا الکریم الذى ابحت له بحبوحة الکرامة و رفعت له الدرجة العالیة؟» بار خدایا پایگاه دولت این بنده بس بلند است، پر آفرین و خوب روى و خوش دیدار است، این کیست؟
فرمان آمد از جبار کائنات «هذا ابنک المحمود على ما آتیته»، این فرزند تو است که بر وى نعمت خود تمام کردم و نواخت خود بر وى نهادم و بر وى حسد بردند، یا آدم او را عطائى ده و با وى کرامتى کن که پدر با فرزندان کند، آدم گفت «قد نحلته ثلثى حسن ذریتى» او را دادم دو سیک حسن و جمال همه فرزندان خویش، پس آدم او را در بر گرفت و میان دو چشم وى ببوسید و گفت: لا تأسف فانت یوسف فاول من سماه یوسف آدم علیهما السلام.